سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب یلدا

شب یَلدا یا شب چِله آخرین روز آذر ماه، شب اول زمستان و درازترین شب سال است. این شب بین ایرانی‌ها جشن گرفته می‌شود.

ایرانیان باستان با باور اینکه فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بزرگ‌تر شده و تابش نور ایزدی افزونی می‌‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می‌کردند.

چله، یلدا، میلاد مهر، خورشید شکست‌ناپذیر١، یا هر آن‌چه آن را بنامید، آخرین شب پاییز و دیرپا‌ترین شب سال است. ساکنان فلات ایران، از چندین هزار سال پیش این شب را گرامی داشته‌اند. با وجود ریشه‌ی چند هزار ساله‌ی این آیین در فرهنگ ملی ایرانیان، اتفاق نظری مبنی بر سبب پیدایش و گرامی‌‌داشت آن وجود ندارد. روایات مختلفی در باب نام‌گذاری و چگونگی پیدایش این آیین‌ها آمده است. برخی معتقدند که مردم باستان، این شب را شب تولد خورشید می‌پنداشتند و گروهی بر این باورند که ظهور یا تولد مهر (میترا) در این شب صورت پذیرفته است. بعضی دیگر این شب را مصادف با میلاد عیسی مسیح (ع) می‌دانند، درحالی‌که برخی می‌گویند پس از گرویدن پیروان آیین مهر به مسیحیت، این شب که جزو مهم‌ترین اعیاد آیین مهر است، به‌عمد روز میلاد مسیح نامیده شد تا اربابان کلیسا با استفاده از التقاط این دو مناسبت نفوذ بیشتری در میان مردم داشته باشند.

بنا به اهمیت این درازآهنگ‌ترین شب سال در فرهنگ چند هزار ساله‌ی ایرانیان، سرمقاله‌ی این نسخه‌ی آفتاب را به بررسی پیشینه‌ی تاریخی شب چله اختصاص داده‌ایم. در این مجال به ریشه‌های به‌جامانده و مرتبط با آیین مهر خواهیم پرداخت و در ادامه به رابطه‌ی شب یلدا و میلاد مسیح. هم‌چنین از ردپای این آیین در فرهنگ تمدن‌های دیگر سخن خواهیم گفت. در آخر از اثرات و نشانه‌های چله و یلدا در ادبیات فارسی کهن و ایران امروز نمونه‌هایی خواهیم آورد

 


چلّه‌ی دیروز

عدد چهل از گذشته‌های دور جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ ما داشته است. ایرانیان باستان زمستان را به دو بخش چهل روزه تقسیم کرده‌اند: «چله‌ی بزرگ» و «چله‌ی کوچک». شب آخر آذر از آن جهت چله نامیده شده است که آغاز چله‌ی بزرگ و آمدن سرمای زمستان را هشدار می‌دهد. درست چهل روز بعد از شب چله، جشن سده به پایان رسیدن چله‌ی بزرگ زمستان را ندا می‌دهد. در چهل روز دوم سرمای زمستان کم‌تر است و آسیب کم‌تری می‌رساند و از آن جهت آن را چله‌ی کوچک می‌نامند.٢

مردم دوران کهن با طبیعت و تضادهای آن خو داشتند و از آن‌جا که به دامداری یا کشاورزی مشغول بودند گردونه‌ی زندگی خود را بر چرخه‌ی طبیعت استوار ساختند. چرا که تغییر فصول و بلندی یا کوتاهی شب و روز تأثیری مستقیم بر زندگی آن‌ها داشته است. گرما، نور و بلندی روزها نشانه‌هایی نیک و پسندیده بودند و در مقابل سرما، زمستان و تاریکی شب پدیده‌هایی نه چندان مطلوب.

بسیاری بر این باورند که ریشه‌ی پاس‌داشت شب چله میراث قوم «کاسپ‌ها» است. کاسپ‌ها از اولین اقوام آریایی هستند که وارد ایران شدند.٣ آن‌ها مردمانی با چشم‌های کبودرنگ و موهای بور بودند که ابتدا در گیلان امروزی سکنی گزیدند و پس از چندی به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند.٤ کاسپ‌ها قوم نیرومندی بودند و تمدن توانمندی را پایه‌گذاری کردند. از جمله تمدن‌های آبی (Hydraulic Civilizations) که می‌توان از زیگورات چغازنبیل، آسیاب‌ها و قنات‌های شوشتر به‌عنوان آثار باقی‌مانده از تمدن کاسپ‌ها نام برد٥٦. هم‌چنین پل‌های بسیاری با نام آناهیتا در سراسر ایران ساختند و با ساخت چهارتاقی‌هایی توانستند انحراف ٢٣ درجه‌ی مدار زمین در گردش به دور خورشید را اندازه‌گیری کنند.٧ کاسپ‌ها با استفاده از این ابزار به تقویمی دقیق دست یافتند و دریافتند که پس از آخرین شب پاییز بر طول روزها اندک‌اندک افزوده شده و از طول شب‌های سرد کاسته می‌شود.

 

نقشی از میترا (مهر) در آن زمان آیین مهر (آیین زروانی) در میان ساکنان فلات ایران رواج داشته است. مهر و ناهید (میترا و آناهیتا) به‌عنوان دو ایزد نیایش می‌شده‌اند. «مهر»، ایزد فروغ، نگهبان پیمان و پشتیبان پرتو پگاهی است و «ناهید»، ایزد پاکی، زایش و برکت، فرشته‌ی آب‌ها و باران. پیروان آیین مهر آخرین شب پاییز را مصادف با تولد خورشید می‌‌دانسته‌اند٨، همان‌گاه که از دل سیاهی شبی درازآهنگ و سرد، ایزدمهر در یک غار گود و کم‌ارتفاع از میان کوه‌های البرز ظهور می‌کند و خورشید گرم و نورافزا را به ارمغان می‌آورد. برخی به اشتباه مهر را همان خورشید گرفتند و شب چله را در واقع شب میلاد خورشید می‌دانند. در کتاب «از اسطوره تا تاریخ» به نقل از دکتر مهرداد بهار می‌خوانیم: «شب یلدا، تولد مهر یا میترا نیست، بلکه تولد خورشید است. مهر با خورشید تفاوت‌هایی دارد». از نظر تقویم مردم ایران باستان، چله، شب تولد خورشید است و حال آن‌که بر اساس اسطوره‌ها خورشید و مهر ارتباط نزدیکی دارند ولی یکی نیستند.

پیروان آیین مهر یا زروانی، بلندتر شدن روزها را از برکت حکم‌رانی ایزد مهر بر زمین می‌دانستند و کوتاه‌تر شدن شب‌ها را نشانه‌ای از غلبه‌ی او بر اهریمن. آن‌ها در شب چله به پای‌کوبی و جشن و سرور می‌پرداختند تا شکست اهریمن را جشن بگیرند و گاه تا دمیدن پرتو پگاه در دامنه‌ی کوه‌های البرز به انتظار باززاییده‌شدن خورشید می‌نشستند. برخی در مهرابه‌ها٩ (نیایشگاه‌های پیروان آیین مهر) به نیایش مشغول بودند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند.

پس از گرویدن ایرانیان به آیین زرتشت، آداب و رسوم آیین مهر نه‌تنها فراموش نشد بلکه جزوی از آیین و مراسم زرتشتی به‌حساب می‌آمد. بنا بر روایت ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه، زرتشتیان روز اول دی را خور‌روز (روز خورشید) می‌نامند و جشن این روز را نودروز١٠. این نام‌گذاری از آن جهت است که از چله تا نوروز نود روز فاصله است. هم‌چنین در کتاب قانون مسعودی آمده‌است که اولین روز از دی‌ماه را خرم‌روز یا خره‌روز می‌نامند١١. این روز را منتسب به اهورامزدا می‌دانستند و یکی از روزهای چهارگانه‌ی جشن‌های دی‌گان است. حتی هنگامی که ساسانیان دین زرتشت را دین رسمی کشور کردند اهمیت آیین مهر در زندگی مردم و در نهادهای حکومتی آشکار بود. این اهمیت در نقوش بازمانده‌ی عهد ساسانی به‌روشنی نمایان است. در نقش رستم، ناهید تاج پادشاهی را به شاه اعطا می‌کند و در طاق بستان میترا شاهد اعطای فر ایزدی از طرف اهورامزدا به اردشیر اول است. بنابر یک سنت دیرینه آیین مهر شاهان ایرانی در روز اول دی‌ماه تاج و تخت شاهی را بر زمین می‌گذاشتند و با جامه‌ای سپید به صحرا می‌رفتند و بر فرشی سپید می‌نشستند. دربان‌ها و نگهبانان کاخ شاهی و همه‌ی برده‌ها و خدمت‌کاران در سطح شهر آزاد شده و به‌سان دیگران زندگی می‌کردند. رئیس و مرئوس، پادشاه و آحاد مردم همگی یکسان بودند ....

میلاد خورشید در تمد‌ن‌های دیگر

تمدن‌های مختلفی شب آخر پاییز را به عنوان روز میلاد خورشید جشن می‌گرفتند. آداب بسیاری از این جشن‌ها تشابهات زیادی با مراسم شب چله‌ی ایرانیان دارد و حتی در بعضی موارد نفوذ فرهنگ ایران باستان به عنوان ریشه‌ی پیدایش این آیین‌ها قابل اثبات است.

در حدود ٤٠٠٠ سال پیش در مصر باستان جشن «باززاییده‌شدن خورشید»، مصادف با شب چله، برگزار می‌شده است. مصریان در این هنگام از سال به مدت ١٢ روز، به نشانه‌ی ١٢ ماه سال خورشیدی، به جشن و پای‌کوبی می‌پرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی می‌داشتند. هم‌چنین از ١٢ برگ نخل برای تزیین مکان برگزاری جشن استفاده می‌نمودند که نشانه‌ی پایان سال و آغاز سال نو بوده است.١٢.

در روم باستان مراسمی برای پاس‌داشت کیوان یا زحل (خداوند زراعت) به مدت هفت روز، از١٧ تا ٢٣ دسامبر، برگزار می‌شده است١٣. هم‌چنین اولین روز زمستان روز بزرگ‌داشت خداوند خورشید بوده است و آ‌ن را خورشید شکست‌ناپذیر، ناتالیس انویکتوس، می‌نامیدند. جشن خداوند زراعت و جشن خورشید شکست‌ناپذیر از آن دسته از جشن‌ها هستند که با نفوذ آیین مهر رواج پیدا کردند ١٤. بنا بر رسم ایرانیان، بزرگان رومی در این روز جامه‌ی مردم عادی را بر تن می‌کردند و بردگان خود را آزاد می‌نمودند. شاه به میان مردم آمده و شخصی عادی را که از نجیب‌زادگان نبود بر سریر شاهی می‌نشاندند. از جنگیدن در این روز خودداری می‌کردند و روز را با صلح و آشتی به شب می‌رساندند١٣.


نقشی از میترا و آناهیتا آیین مهر توسط بازرگانان آسیای صغیر به یونان و روم باستان رسید و پیروان زیادی در میان اقشار مردم پیدا کرد١٥. در حدود ٧٥ پیکره و بیش از صد نقش مهر یا میترا در شهر رم در ایتالیا یافت شده است١٦. به‌خصوص در درجات مختلف ارتش روم که خود را پشتیبان نیکی‌ها و نگهبان درستی‌ها می‌دانستند، میترا، ایزد پاسبان نور، از جای‌گاه ویژه‌ای برخوردار بود. نفوذ آیین مهر یا میترا در روم و یونان باستان به اندازه‌ای بوده است که هم‌اکنون ردپای آن در مراسم و آ‌یین‌های محلی و مذهبی اروپاییان دیده می‌شود. بسیاری از سنت‌های مخصوص کریسمس میراث روم باستان و در نتیجه آیین مهر است١٧.

کلمه‌ی نوئل از ریشه‌ی رومی ناتال به معنی تولد است و همان‌گونه که ذکر شد نام جشن رومیان ناتالیس اینوکتوس١٨ بوده‌است. هم‌چنین بابانوئل با کلاهی شبیه کلاه موبدان آیین مهر ظاهر می‌شود. از همه جالب‌تر، درخت کاجی است که در مراسم کریسمس تزئین می‌شود. این درخت کاج و ستاره‌ی روی درخت نیز میراث آیین مهر است١٩. رومیان در این جشن‌ها از درختان همیشه سبز چون کاج استفاده می‌کردند و سبزی همیشگی آن را نشانه‌ی قدرت و غلبه‌ی میترا بر سرما و زمستان می‌دانستند. در کنده‌کاری‌های باقی‌مانده از آیین مهر، درخت سرو یا کاج در کنار مهر و آناهیتا دیده می‌شود و هم‌چنین در نقوش تزئینی ایرانی به شکل بته‌جقه ترسیم می‌شده است.

هم‌چنین در قسمت‌هایی از روسیه‌ی جنوبی هم‌اکنون جشن‌های مشابهی به‌مناسبت چله برگزار می‌کنند. این آیین‌ها شباهت بسیاری با مراسم شب چله دارد. رقص مخصوص این شب یادآور نحوه‌ی برداشت محصول کشاورزان در این هنگام از سال است. یهودیان نیز در این شب جشنی با نام «ایلانوت» (جشن درخت) برگزار می‌کنند و با روشن‌کردن شمع به نیایش می‌پردازند.٢٠. یلدای دیروز

یلدا واژه‌ای سریانی است به معنی میلاد و تولد. روشن نیست که این لغت سریانی چه زمانی و چگونه وارد زبان پارسی شده است٢١. احتمال می‌رود که بعد از کشتار دسته‌جمعی مسیحیان اولیه در امپراطوری روم و مهاجرت مسیحیان سریانی پس از این کشتارها به امپراطوری ساسانی، لغت یلدا وارد زبان پارسی شده باشد٢٢.

روایات گوناگونی مبنی بر این که یلدا هنگام تولد کیست وجود دارد. گروهی بر این باورند که یلدا همان هنگام میلاد خورشید و ظهور ایزد نور، مهر است که در چرخشی تاریخی با مهاجرت مسیحیان سریانی به ایران بازگشته است. گروهی دیگر بر این رأی هستند که یلدا ٢١ دسامبر مصادف با میلاد عیسی مسیح است و این‌که مسیحیان امروزی روز ٢٥ دسامبر را تولد مسیح می‌دانند اشتباه گاه‌شماری بوده است.

هنگام توسعه‌ی آیین مهر در اروپا، مراسم شب چله به عنوان روز زایش مهر و نور و راستی با شکوه تمام برگزار می‌شده است و پس از استیلای مسیحیت در اروپا، آداب و رسوم آیین مهر که در زندگی مردم و به‌خصوص در میان رومیان نفوذ کرده بود هم‌چنان باقی ماند و با آمدن دین جدید رنگ نباخت. تا سال ٣٥٠ میلادی تمام فرقه‌های مختلف مسیحیت متفق‌القول روز ششم ژانویه را روز میلاد مسیح می‌دانستند.٢٣ ولیکن نفوذ آیین مهر کلیسای روم را بر آن داشت تا روز تولد عیسی مسیح را مطابق با تولد مهر یا میترا قرار دهد تا از التقاط این دو مناسبت نفوذ بیشتری بر زندگی مردم داشته باشد و بزرگ‌ترین جشن آیین مهر را در خود حل کند٢٤. با قدرتمند شدن کلیسای رم و پس از گذشت زمان، فرقه‌های دیگر مسیحیت به این سمت و سو گرویدند. لیکن هنوز کلیسای ارمنی و ارتدوکس شرقی روز ششم ژانویه را روز میلاد مسیح می‌دانند٢٥. آن‌چه از نظر پژوهشگران مسلم است این است که ٢١ یا ٢٥ دسامبر با توجه به اشاره‌های انجیل٢٦ به فصل زراعت و اعتدال هوا و هم‌چنین تاریخ دوران اولیه‌ی مسیحیت، روز میلاد عیسی مسیح نیست و نفوذ آیین مهر در رسوم کلیسا نیز غیرقابل‌انکار است. نخستین مایه‌های جشن کریسمس وایلانوت میراث و هدیه‌ی ایران کهن به جهانیان است که خود تا به امروز در زنده‌نگه‌داشتن آن کوشیده‌است٢٤.


به‌هرروی در ایران امروز شب یلدا و شب چله به عنوان واژگانی مترادف درآمده‌اند و کمتر از ارتباط لغوی یلدا با میلاد خورشید، ظهور مهر یا میلاد مسیح سخن می‌رود. یلدای امروز

بعد از ورود اسلام به ایران، اهمیت مذهبی گرامی‌داشت شب چله از بین رفت ولی ایرانیان این سنت کهن را هنوز پاس می‌دارند.


ارکان سفره‌ی شب چله هندوانه و انار از ارکان سفره‌ی این شب هستند. قرمزی این دو میوه یادآور سرخی طلوع خورشید است و از میراث آیین مهر. جدا از این دو میوه‌ی مخصوص، ایرانیان نقاط مختلف کشور، به شیوه‌های متفاوتی سفره‌ی خود را تزئین می‌کنند.

در خطه‌ی شمال و آذربایجان رسم بر این است که در این شب خوانچه‌ای تزیین شده به خانه‌ی تازه‌عروس یا نامزد خانواده بفرستند. مردم آذربایجان در سینی خود هندوانه‌ها را تزئین می‌کنند و شال‌های قرمزی را اطرافش می‌گذارند. درحالی که مردم شمال یک ماهی بزرگ را تزئین می‌کنند و به خانه‌ی عروس می‌برند. سفره‌ی مردم شیراز مثل سفره‌ی نوروز رنگین است. مرکبات و هندوانه برای سرد مزاج‌ها و خرما و رنگینک برای گرم مزاج‌ها موجود است.

همدانی‌ها فالی می‌گیرند با نام فال سوزن. همه دور تا دور اتاق می‌نشینند و پیرزنی به طور پیاپی شعر می‌خواند. دختر بچه‌ای پس از اتمام هر شعر بر یک پارچه نبریده و آب ندیده سوزن می‌زند و مهمان‌ها بنا به ترتیبی که نشسته‌اند شعرهای پیرزن را فال خود می‌دانند. در شهرهای خراسان خواندن شاهنامه‌ی فردوسی در این شب مرسوم است. درحالی‌که حافظ‌خوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب برای شیرازی‌هاست. البته خواندن حافظ در این شب نه تنها در شیراز مرسوم است، بلکه رسم کلی چله‌نشینان شده است.

یلدا در ادبیات کهن

در فرهنگ عامیانه‌ی مردم، شب یلدا و شب چله، شب دوستی است. شب بار عام و کارهای خیریه است. مردم ایران که اکثراً کشاورز یا دام‌دار بوده‌اند، آموخته‌اند تا سرمای زمستان را بهانه‌ای برای دورهم جمع‌شدن و جشن به پایان رساندن یک سال زراعی بدانند. لیکن در فرهنگ ادبی و رسمی کشورمان، یلدا اغلب چهره‌ی تاریک و خشن شبی طولانی است. شبی که عشاق به انتظار به سرآمدن آن هستند. طولانی و تاریک بودن یلدا استعاره‌ایست برای فراق جان‌کاه معشوق، تنهایی و انتظار وصال و گاه گیسوی سیاه و بلند یار.

و در پایان چندبیتی در این مضمون می‌خوانیم:

حافظ: صحبت حکام، ظلمت شب یلدا است نور ز خورشید خواه بو که برآید

سعدی: هنوز با همه دردم امید درمان است که آخری بود آخر شبان یلدا را

اوحدی: شب هجرانت ای دلبر، شب یلدا است پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

خاقانی: تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف تو شمع فروزنده و گیتی شب یلدا

عنصری: چون حلقه ربایند به نیزه، تو به نیزه خال از رخ زنگی بربایی شب یلدا

منوچهری: نور رایش تیره‌شب را روز نورانی کند دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند

مسعود سعد: کرده خورشید صبح ملک تو روز همه دشمنان شب یلدا


ناصرخسرو: او بر دوشنبه و تو بر آدینه تو لیل قدر داری و او یلدا

هم‌چنین ارتباط عیسی مسیح با این شب در اشعار امیر معزی و سنائی غزنوی مشهود است.

امیر معزی: ایزد دادار، مهر و کین تو گویی از شب قدر آفرید و از شب یلدا زان‌که به مهرت بود تقرب مومن زان‌که به کینت بود تفاخر ترسا

سنائی غزنوی: به صاحب‌دولتی پیوند اگر نامی همی جویی که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

سیف افرنگی: سخنم بلندنام از سخن تو گشت و شاید که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا

 منبع : ویکی پدیا


جنگ بلخ و استفاده ژنرال بهرام چوبین از نوعی موشک

28 نوامبر سال 588 میلادی ، ارتش ایران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در این جنگ فرماندهی ارتش ایران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبین برعهده داشت که در تاریخ نظامی جهان از او به عنوان یک نابغه رزم نام برده اند.
     «هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید که خاقان شمال غربی چین وارد اراضی ایران در شمالشرقی خراسان (تاجیکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغیس است ژنرالهای ایران را به تشکیل جلسه ای در شهر تیسفون (مدائن نزدیک بغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج خاقان از ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فیل جنگی است.
     ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او پذیرفت. بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری ایران، 12 هزار مرد جنگدیده 30 تا 40 ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
     بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون به اهواز رفت و سپس از طریق یزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت هر دو روز یک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهمیت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن می گفت و آنان را امید ایرانیان می خواند ـ مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند.
     خاقان زمانی از این لشکر کشی آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنید که بهرام با کمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
     بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتی های تاریخ نظامی جهان است.
     بهرام چوبین در «ری» به دنیا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانیان بهترین افسران ارتش امپراتوری ایران از فامیل مهران برخاسته بودند.
     بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبین (مانند چوب) معروف شده بود در زمانی که از سوی شاه ایران حاکم چارک شمال غربی بود (یک چهارم قلمرو ایران، از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذربایگان و کردستان. در آن زمان، ایران به چهار ابراستان تقسیم شده بود که هرکدام را چارک نوشته اند) هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت با کشیدن زه پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از یک زه (روده خشک شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می کردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری می کرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نیزه دار دفاع می کردند.
     هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانیان به آن سوی کوههای پامیر و سین کیانگ امروز بود، شنید که در پایتخت، پسر شاه (خسرو پرویز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تیسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرویز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعیین شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که پرویز فراری با دریافت کمک از امپراتور وقت روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ایران هم به پرویز پیوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سیاست را بر ادامه برادرکشی و قتل ایرانی به دست ایرانی که امری ناپذیرفتنی بود ترجیح داد و به خراسان بازگشت و تا پایان عمر در همانجا باقی ماند. به نوشته برخی از تاریخ نگاران، سامانیان که باعث احیاء زبان فارسی و فرهنگ ایرانی شدند از نسل بهرام چوبین هستند.

منبع : روزنامک


بهرام پنجم و مسئله به شاهی رسیدن او

بهرام پنجم و مسئله به شاهی رسیدن او

 

در پی کشته شدن یزدگرد یکم شاه ساسانی وقت با لگد اسب در نزدیکی نیشابور در سال 420 میلادی، هجدهم نوامبر بهرام پسر او (بهرام گور) خود را بهرام پنجم شاه ایران خواند. شاپور برادر بزرگ بهرام قبلا در یک درگیری کشته شده بود و نرسی برادر میانی، مقام پادشاهی را نمی پذیرفت و بزرگان ایران با شاه شدن بهرام موافق نبودند. یکی از دلایل مخالفت بزرگان این بود که مادر او سوشندخت، یک بانوی ایرانی یهودی بود. بزرگان ایران (به نوشته مورخان اروپایی: طبقه گرندیز، و یا گراندس) در دوران سلطنت 21 ساله یزدگرد نسبت به پیروان ادیان دیگر، بسیار حساس شده بودند زیرا که یزدگرد وسیعا به مسیحیان قلمرو ایران آزادی مذهبی و اجازه تاسیس کلیسا و حتی تبلیغ داده بود (یهودیان از زمان کوروش بزرگ از چنین آزادی برخوردار بودند) و موبدان زرتشتی که با این همه تسهیلات موافق نبودند او را «یزدگرد گناهکار» می خواندند. در دوران ساسانیان، روحانیون زرتشتی، سرداران و سالاران ارتش و سران خاندانها را «بزرگان» خطاب می کردند که به باور زبانشناسان تاجیک، واژه «گراندس» در زبانهای لاتین از واژه «گران زا = گرانزاد» پارسی میانه متداول در «دره زرافشان» گرفته شده است یعنی بزرگ و بزرگ بودن، و «بزرگی» در ایران دوران ساسانیان بر پایه ثروت و داشتن سرمایه نبود؛ بلکه معلومات، ایراندوستی و فداکاری در راه میهن و هموطنان و پیروی راسخ از آیین ایرانیان و علاقه مندی به فرهنگ ایرانی ملاک «بزرگی» بود (تقریبا معادل اشرافیت در اروپای قرون وسطا و جدید تا انقلاب فرانسه، که سرمایه داران «اشراف» خوانده نمی شدند و بورژوا بودند).
    بزرگان وقت ایران از آن هراس داشتند که بهرام با داشتن مادری یهودی، همانند پدرش وسیعا آزادی مذهب بدهد. به علاوه، آموزگار نظامی او، منذر ابن نعمان (حکمران حیره، منطقه ای در جنوب کوفه و چسبیده به آن که طایفه لخمیون در آنجا زندگی می کردند و عربستان ایران خوانده می شد) یک مسیحی بود. با این تصور، بزرگان ایران شاهزاده ای به نام «خسرو» را به عنوان شاه اعلام کردند. ولی بهرام که مردی نظامی و دلاور بود و در ارتش هواداران فراوان داشت بر آنان غلبه کرد. درباره شاه شدن بهرام داستانسرایی بسیار شده است، ازجمله این که تاج سلطنتی را میان دو شیر قرار دادند تا هرکدام (بهرام و یا خسرو) که آن را به دست آورد؛ شاه شود که بهرام به میان شیرها رفت و تاج را ربود.
     بهرام با این پیروزی، سیاست پدر (دادن آزادی مذهبی) را در پیش نگرفت و به خواست موبدان به آذربایجان رفت و نسبت به آتشکده «آذر گشنسپ» مستقر در منطقه گزن (جزن) ادای احترام کرد. بهرام که 17 سال و چند ماه سلطنت کرد، برای راضی نگداشتن موبدان، حتی خودمختاری تاریخی ارمنستان (از زمان داریوش بزرگ) را لغو کرد و آن را به صورت یک ساتراپی (استان) درآورد. بهرام رومیان را هم که درصدد حمایت از مسیحیان قلمرو ایران برآمده بودند، در جنگ شکست سخت داد و هپتالها را از مرزهای شمالشرقی ایران (مرزهای منطقه سغدیانا و در آن زمان شامل همه تاجیکستان امروز، بخارا، سمرقند، خوارزم، بلخ و ...) بیرون راند. بهرام در سال 438 میلادی در جریان شکار گور ناپدید شد و ایرانیان نزدیک به دو سال او را زنده می پنداشتند و شاه تازه انتخاب نکردند. برخی از مورخان حدس زده اند که به باتلاقهای زاینده رود فرو رفته باشد. فردوسی درباره مرگ بهرام گفته است: بهرام که گور می گرفتی همه عمر ـ دیدی که چگونه
گور بهرام گرفت.
    طبری مورخ شهیر ایران (متولد آمل مازندران) از بهرام پنجم به عنوان شاهی آبادگر نام برده که هر جا توانسته بود باغ ملی (بوستان عمومی) و ساختمان دولتی به وجود آورده بود. کاخ ساسانیان در سروستان (استان فارس) از یادگارهای دوران بهرام پنجم است.

 

منبع : روزنامک


سیاه

سیاه

 

      معلم گفت: بنویش سیاه و پسرک ننوشت

      معلم گفت: هر چه می دانی بنویس

      و پسرک گچ را در دست فشرد

 

      معلم گفت:(( املائ آن را نمی دانی؟))و معلم عصبانی بود

      سیاه آسان بود

      و پسرک چشمانش را به سطل قرمز رنگ کلاس دوخته بود

 

      معلم سر او داد کشید

      و پسرک نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت

      و باز جوابی نداد.معلم به تخته کوبید

      و پسرک نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند

      و سکوت کرد

 

      معلم بار دیگر فریاد زد: بنویس

      گفتم هر چه می دانی بنویس

 

      و پسرک شروع به نوشتن کرد

      ((کلاغها سیاهند ، پیراهن مادرم همیشه سیاه است، جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ است. کیف پدر سیاه بود، قاب عکس پدر یک نوار سیاه دارد. مادرم همیشه می گوید :

      پدرت وقتی مرد موهایش هنوز سیاه بود

      چشمهای من سیاه است و شب سیاهتر. یکی از ناخن های مادر بزرگ سیاه شده است

      و

      قفل در خانمان سیاه است.))بعد اندکی ایستاد

      رو به تخته سیاه و پشت به کلاس

 

      و سکوت آنقدر سیاه بود که پسرک

      دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت

 

      ((تخته مدرسه هم سیاه است و خود نویس من با جوهر سیاه می نویسد.))

      گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بر گشت

      معلم هنوز سرگرم خواندن کلمات بود

      و پسرک نگاه خود را به بند کفشهای سیاه رنگ خود دوخته بود

      معلم گفت

      ((بنشین.))

 

      پسرک به سمت نیمکت خود رفت و آرام نشست

 

     معلم کلمات درس جدید را روی تخته می نوشت

      و تمام شاگردان با مداد سیاه

      در دفتر چه مشقشان رو نویسی می کردند

 

      اما پسرک مداد قرمزی برداشت

      و از آن روزمشقهایش را

      با مداد قرمز نوشت

 

      معلم دیگر هیچگاه او را به نوشتن کلمه سیاه مجبور نکرد

      و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز

      ایراد نگرفت.و پسرک می دانست

      که

      قلب معلم هرگز سیاه نیست .

 


شروعی جدید در جایی دیگر

سلام

با خوندن و بلاگ یکی از دوستان قدیمی دوباره هوس نوشتن به سرم زد، نمی دونم اینبار چی می خوام بنویسم ولی باز مثل قبل گفتم هرآنچه در محدوده زمین و آُسمان قرار بگیرد . تا ببینیم او که هر آنچه می کنیم در سایه قدرتش است چه می خواهد. برای شروع یک شعر بد نیست(نمی دونم مال کیه) اما قرار نیست اینجا فقط شعر بنویسم یادم باشه :

دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من

به ما دردل افشا کن وا کردنش با من

 

اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را

بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من

 

ببینشان قطره اشکی که من هستم خریدارش

بیاد در قطره ای اخلاص دریا کردنش با من

 

اگر درها به رویت بسته شد دل برمکن باز آ

در این خانه دق الباب کن واکردنش با من

 

به من بگو حاجت خود را اجابت می کنم آنی

طلب کن آنچه می خواهی محیا کردنش با من

 

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را

بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من

 

اگر عمری گنه کردی نشو نومید ز رحمت

تو نامه توبه را بنویس امضا کردنش با من